خداجون دوباره تو دام شیطون خودم همون نفس اماره افتادم دوباره تا ناکجا آباد داشت منو میکشوند دوباره دلتنگ با تو بودن شدم
چقدر سخت بود لحظاتی ک از تو بهترین جداشده بودم
چ ساده دل بستم ب دنیایت ب زر و زیورش ب حرفهای پوچ و بی اساسش
و تو ای بهترین چه زیبا در عمق تاریکی نور و روشنایی به دستم دادی و باز مرا ز ضلالت به نور کشاندی
تور دام پهن بود و من درون آن افتادم شیطان آرام آرام داشت تورش را میبست که دستم را گرفتی و نجاتم دادی
درست همان لحظه که حس میکردم با بالا رفتن تور به تو نزدیک میشوم و قهقهه مستانه شیطان را به اشتباه و سادگی صدای فرشتگان میشنیدم
وای خدای من الحق که مهربانی رحمانی و رحیم
خداجون ممنون ک دوباره گناهمو ندید گرفتی و دوباره بهم فرصت دادی
خدای من میشه اینبار دستمو محکم تر بگیری؟ قول میدم دستتو رها نکنم دیگه میترسم،خیلی ترسو شدم
خداجون من ی بچه کوچولو بودم که دست باباشو رها کرده بود جایی که گم شدم پلیس و دزد همه لباساشون ی رنگ و ی شکل بود .
همون وقتی ک حس کردم ب پلیس اعتماد کردم داشتم از دزد کمک میخواستم
خداجون دیگه تنهام نذار
دیگه منو گم نکن(این اصطلاح و اکثر اصطلاحات متن از زبان من کودکی است و هیچ منظور سوئی ندارد)
دوست دارم خداجون